روی
خطّ عابرپیاده
هر روز صبح، زن میانسالِ چادربه سر و دختر جوان، نبش کوچه ی ماشینرو میایستادند. موتورسوار از راه میرسید. دخترجوان آهسته سرتکان میداد. خداحافظی میکرد و سوار ترکبند موتورسیکلت میشد. موتور سوارگاز میداد و میرفت. غروب، زن چادربه سر نبش کوچه میایستاد. موتورسوار از راه میرسید. دختر پیاده میشد و کنار او میایستاد. موتور سوار چند تا اسکناس به زن میداد. گاز میداد و میرفت. دخترجوان از موتور پیاده میشود و کنار زن میایستد. موتور سوار چند تا اسکناس به زن میدهد. زن اسکناسها را شمارش میکند و اخم و تخم میکند. موتور سوار تنوره میکشد و دهن به دهن میشود. دختر زار میزند، مادر، خستهام. ولش کن. چند تا پسربجه توی کوچه توپ بازی میکردند. توپ را شوت میکنند. موتورسوار سرش را خم میکند و توپ دولایه میخورد به دک و پوزه ی دختر و یک قطره خون از دماغ او به چاه زنخدانش چکّه میکند.
پسرجوان کنار راننده نشسته بود. گفت، پدر، سرعتتون زیاده. راننده گفت، کار دارم. عجله دارم. بیرون شهر از کنار دیوار قبرستان عبور میکردند. پسر گفت، اینا همه کار داشتند. کارشون نیمه تموم موند. موبایل پسر زنگ زد. پدر چشم چرخاند و با صدای بلند گفت، جواب نده. مادرته. همان دَم کامیون ولوو از راه رسید و بیآنکه خوش وبش بکند، موتور پژو را به صندوق عقب پژو چفت و بست کرد. سبک سنگین اش کرد و برداشت بُرد گذاشت بغل دست پاسگاه پلیس راه. تیم امدادگر با برانکار قاشقی و دستگاه تنفس و تبر و دیلم و ارّه برقی از آمبولانس اورژانس پایین میآیند. راننده کلیه هایش از شکاف شکمش بیرون ریخته است. پسرجوان هنوز جان دارد. او را بر میدارند و توی اتاق بیمار آمبولانس میگذارند و آمبولانس با نشان ستاره ی شش گوشه ی حیات و رانندگی تدافعی و آژیر روشن، همان طورکه در فیزیک امواج، قانون اثرِ داپلر تافته است و بافته است، با بسامد صوتیِ بَم، ازصحنه ی حادثه دورمی شود.
پیرمرد و پیرزن دست یکدیگر را دردست دارند و وسط خیابان، روی خطّ عابر پیاده، ول وویلان تلوتلو میخورند. به چپ و راست نگاه میکنند. پیرمرد جلو میرود، پیرزن میترسد و عقب میآید. پیرزن جلو میرود، پیرمرد میترسد و عقب میآید. آمبولانس اورژانس با چراغ روشن و آژیر روشن و با بسامد صوتی زیر، به خطّ عابرپیاده میرسد. عبور میکند و با بسامد صوتی بَم ازخطّ عابرپیاده دورمیشود. پیرمرد و پیرزن یکدیگر را بغل کردهاند. موتورسوار از راه میرسد و ترمز میکند. دخترجوانی روی ترکبند موتورسیکلت نشسته است. لوله ی اگزوز تِرتِر صدا میکند. یارو، موتورسوار، همان طور که توی گوشی موبایل چک وچانه میزند، با سر اشاره میکند پیرزن و پیرمرد عبور بکنند.
مجموعه داستانهای کوتاه: وادی صنوبرهای لرزان
No comments:
Post a Comment