روبوسی با رعد وبرق
برای پسرم آرش،بااحترام
درجاده ی نه چندان پرپیچ وخم خطه ی کناره ازماشین شاسی بلند نونوارش
پیاده می شود. دریا درآن دورها چون کارخانه ی نساجی دست به کار تافت وبافت تارو پود امواج ، درکوژ و غوز ستون فقرات البرز ساختمان سفید
دو طبقه یی در نی نی چشمانش و سروصدای زنجره ها و نورآفتاب عصرتابستان که چار و ناچار
تیغه های علف ها را نقره فام کرده است. ته سیگارش رازیرپاله می کند وازباریکه راه
ریگفرش به سوی کمرکش کوه می رود. درورودی نیمه باز است. با ُنک عصایش در را به
عقب می راند. در و دیوار سفید دلگیر. بوی گچ وگچ کاری وتراشه ی چوب. دیوارهای لخت و عور بی روح و
روان اند و ترکش نور با لبه های دالبری درلمبه های سقف نقش و نگار رسم کرده است
وساخت وسازساختمان نیمه تمام است.اینجا باشگاه بدنسازی است؟ اینجا مهدکودک،
آموزشگاه رقص ویا نهانگاه فسق و فجور و الفیه شلفیه است؟ دست روی نرده های راه
پله می گذارد و به طبقه ی بالا می رود. نه اینجا مهدکودک نیست.
لگن های سفید قلوه یی شکل. ترایلی دارو کنار تختخواب
هندل دار. با ُنک انگشت پرده کرکره یی پنجره را وا می کند. چشم
انداز فراغ منظردر چاک کوه و خانه های بقچه بندیلی زادگاهش روستای سیاه باغ
،درختان صف بسته شانه به شانه درسکوت، فاخته می خواند. از پله ها پایین می آید و به زیرزمین می رود. روی دیوارهادورتادور
میخ کت وکلفت وغل و زنجیر پای دیوار. جلیقه ی کت بند و پابند. دستگاه شوک الکتریکی.ردیف سلول های انفرادی. دریچه های آهنی روی درهای آهنی.دردوردست فاخته
می خواند.
هاله ی دور کلمه و ترانه ی خنجرزن و پرطاووس سلطنتی ام که
توباشی، زن و مرد میانسالی ول ویلان کنارجاده ایستاده اند و با نگاه مِه و مات به ماشین های درحال عبور چشم می چرخانند که پشت سر هم سبقت می گیرند و آسفالت و دار و درخت را می لرزانند.
زن می گوید،چطوره روسریموبردارم قرکمربدم.
این زن و شوهر دم دمای صبح جاده ی هراز را پشت سرگذاشته واز جاده ی
پررفت و آمد خطه ی کناره سر درآورده اند.
بعدازظهر در چشمه ی آب گرم مرتع نی دشت مشیه و مشیانه شده بودند. پادیاب توی
حوضچه رفت و شیرآب را باز کرد. آب یک لحظه داغ شد. چست و چالاک استخوان های سرشانه
او را پوشاند و به سوء هاضمه اش یورش برد. بویی که به دماغش خورد بوی گوگرد
گازدار نبود، بوی کفتار زخمی بود که زیر نور آفتاب به پهلو افتاده بود و دک و پوزه
اش را زبان می زد. پادیاب زیر پوست گونه هایش انگار نور افکن مادون قرمز گذاشته
بود. آواز میخواند و آب بازی می کرد.
درمرتع کوهستانیِ جنگلی دربالای ذروه ی کوه، چند رشته ابر
باریک و دراز شبیه نان باگت دیده می شد.کنار سطل آشغال گربه ای خودش
را به شکل کلاف کاموا درآورده بود. از دوردست صدای زوزه ی سگ می آمد.
گوش شیطان سرب داغ. زن و شوهر خوش وبش ببین و بترک، گره به
آب و باد و سایه می زدند و درسیر و سیاحت شان از آخوند محله به سمت و سوی امامزاده هاشم می رفتند. موتور
تویوتا کرونا قبل از مات کردن راننده چندبار به اش کیش داد اما پادیاب بایک دست
رانندگی می کرد و باانگشت زیر چانه ی ریحانه
می زد. تویوتا گفت. که اینطور. باد گلو در داد. اهن تلپ کرد. سینه صاف کرد و از
کار افتاد.
حالاکنار جاده کاپوت ماشین را بالا زده
اند و آسمان به رنگ سیاه زخم و تیرگی تیرگی های شب کم کم دارد از راه می رسد و
له له می زند پادیاب و زنش را با کف دست لقمه ی چپش بکند.
زن صدایش را بلند کرد، ای وحوش نرینه، یکی تون بیاد خبر مرگ
بیاره.
آمبولانس فوریت های پزشکی حاضربه یراق
عبورازسدسکندربه شانه ی جاده آمد ترمز کرد و راننده و دو مرد جوان با روپوش سفید
پیاده شدند. راننده پایین تنه اش شبیه تابه ی استانبولی گچکاران بود. دست انداخت زیر سپر تویوتا ماشین را
جنباند و گفت، موتور قفل کرده. درِ دو لته یی عقب آمبولانس را باز کرد. روی
برانکارد زیر پتومردی شق و رق به پشت خوابیده بود و پاهایش بیرون بود. پتوی رنگ
ورو رفته رابرداشت پهن اش کرد.آن دومردجوان باخضوع وخشوع کنارهم ایستادند.سرخم
کردند.الله اکبر و از این سرای فریب بیرون رفتند.
زن حلقه انگشتری اش رادرانگشت می چرخاندگفت:"چرابه اون راننده
نمی گی."
مردگفت :"ایناکاروبارشان بافرشته ی جان ستان است."
تاریکی شب تا دامنه ی کوه پایین آمده بود و رنگ و لعاب سرشاخه ی درختان و درختچه ها باهای تاریکی شب
آمده بود وبا هوی رفته بود.
مردان سفیدپوش نمازشان را خوانده و دوباره به خاکدانی کهن
برگشته بودند. پتو را جمع کردند رفتند سوار شدند و راننده آمبولانس را روی آسفالت
برد. لاستیک ها آهسته چرخیدند. تند چرخیدند. راه افتادند و دور شدند.
بقعه امام زاده هاشم. شب ها از پای کوه
تا قله ی کوه انبوه زائران خفته در هوای آزاد زیر انبوه درختان، آزادی انرژی
کارساز، آستان امام زاده ابوهاشم علی الحسنی.
وانت بار نیسان با بار آلوچه سبز کنار جاده ترمز کرده بود.
راننده شیشه را پایین آورد خم شد و گفت، واویلان. هنوز اینجااید؟ غروب رفتم شلمان
اینجا بودید، این وقت شب هنوز اینجااید؟
اشک های یخی آویزان از آبچک ها، دلتای سفیدرود چون بادبادک
درنسیم دریا ، نقش و نگار بال های پروانه ی مونارک، گل خوش رنگ و بوی نرگس ام که توباشی، پادیاب و ریحانه امشب
در دامنه ی تپه ی امام زاده هاشم بیتوته نخواهند کرد. ویرانی شبانه ی شهرها و
روستاهای چپ و راست سفیدرود را نخواهند دید. زن های جدا از مردان، آرایش دختران
جوان با خاک و خون، دست های بیرون آمده ی کودکان اززیرخاک.
راننده ی وانت بار با نور پایین رانندگی
می کرد .چراغ راهنمای نیسان روشن بود. تویوتا را بکسل کرده بود و ایله و بیله اسب
و ارابه شده بود. ماشین ها از پشت دفیله می رفتند و از روبرو چراغ می زدند و رد
می شدند، انگار کشتی های نفتکش از کنار قایق های بادبانی عبور می کردند.
زن گفت: "این یارو چی گفت؟ ".
مرد گفت: "می ریم روستای سیاه باغ خونه شون. شب اونجا میمونیم
تا فردا صبح".
زن گفت: "شب توی خونه ی آدم
غریبه؟".
مرد گفت: "باشه، باشه، توی ماشین می خوابیم".
زن گفت:"ساعت چنده؟"
یک دسته سار پرپر زنان با هول و ولا از عرض جاده عبور کردند.
صدای بال و پرشان از بالای سقف ماشین شنیده شد.گویی مفتول فلزی سیم ویلون از مهار
سیم گیر آزادشده بود.
زن گفت:"تاحالا سار شب پرواز دیده بودی؟"
شب از نیمه گذشته بود و از تلویزیون مسابقه فوتبال جام جهانی
پخش میشد. بازی برزیل، اسکاتلند. برانکو رقصان رقصان و پاس دونگا در راه، در
ورزشگاه تورین ایتالیا. برانکونیروی بدوی قبایل جنگل های آمازون را در پای چپ اش
سبک و سنگین کرد، چون باد دیوانه تنوره کشید و به زیر توپ ضربه زد. دکل های برق
فشار قوی نیروگاه لوشان برخورد لرزیدند. برق قطع شد و استان گیلان درتاریکی فرو
رفت.
پادیاب سروصدای جا به جایی جنگ افزارهای سنگین در گوشش پیچیده
بود. چندتا درخت از آن ور جاده راه افتادند آمدند این ور جاده و در شکل و شمایل زن
های شلیته پوش به او شکلک درآوردند.
راننده ی وانت بارروی ترمز زده بود.
پایین آمد. یکی ازپاهایش از لگن خاصره لنگ می زد. به مزارع برنج
و باغات چای گردن کشید. با سرپنجه ی پا به لاستیک ها تیپا زد. سوار شد و راه
افتاد.
زن گفت: "دلم شور می زنه".
مردگفت: "از چی؟".
زن گفت:"مگه نمی بینی جاده چقدرسوت
وکوره.دیگه ماشین نمی آد،نمی ره."
نه، امیرتاج پادیاب، تو و زنت امشب و شب های دیگر سر به بالین خواب عاشقانه
نخواهید گذاشت. هم اکنون ماشین بتون ریزی از خم سه راهی دیوشل فرمان را به چپ
چرخاند به وسط جاده آمد. دنده عوض کرد. خرناسه کشید وبا هیکل قناسِ آتش افروز از
پشت سر به تو نزدیک می شود و آهنگ بغل خواب با ماشین تو را داردوباخودش می
گوید،توجاده رابندآورده ای؟
پادیاب خم شد و به تاریکی شب زل زد. نه جنبنده یی، نه
کورسویی، اینجا و آنجا خاک پشته و درستون فقرات کوه ساختمان سفید دو طبقه برخود لرزیده
بود و در پرتو نور ماه خاک و خل از اسکلت وستون هایش به هوا برمی خاست و دور و
برش در تاریکی، مردان با یکتا پیراهن سفیدِ بلند شلنگ تخته می انداختند، از سراشیبی پایین می دویدند،
غلت می زدند و با هول و ولا از ویرانی و بیرانی فرار می کردند.پیراهن شان را از سینه دریده بودند. با پاهای برهنه روی آسفالت
نوحه می خواندند و سینه می زدند. خم وراست
می شدند و غل و زنجیر دست و پایشان را تکان می دادند.
زن دادزد: "گاز بده برو".
مرددادزد:" نوک سوزنت بادکرده.مگه نمی بینی عنان کارازدستم
دررفته."
مردان یکتا پیراهن، لکه های سفید نوحه خوان را پشت سر گذاشتند
و با وانت بار در ظلمت اقلیم نابسامان فرو رفتند.
زن باموها ی درهم وبرهم به عقب گردن کشیده بود،باخودش گفت،اون
بالا توی اون خونه چه خبره؟
مرد زیر لب گفت: "از این پس هرکی را نفرین بکنیم نفرین مان
کارساز میشه".
طناب بکسل پاره شده بود. وانت بار ترمز کرد. راننده پیاده
شد.گفت: "چرا هرچی می ریم به سیاه باغ نمی رسیم. نکنه ازش رد شدیم".
پادیاب تشر زد: "با چشم عقلت نگاه
کن. کفن پوشان جاده را بند آورده اند".
یارو گفت: "اونا کفن پوش نیستند خل و چل و دادول اند. بی
سر و سایه اند. شیرخفاش خورده اند.»
گفت: "شیطان بارعد و برق روبوسی کرد"
.یک پا زمین، یک پا هوا، النگ دولنگ رفت سوار شد. چراغ راهنما
را خاموش کرد و راه افتاد.
زن با دهان نیمه باز لبخند زد اشکش سرازیر نشودگفت:"اون
یاروولمان کرد رفت."
پادیاب فرمان ماشین را بغل زده بود و پیشانی اش را روی توپی
فرمان گذاشته بود. گفت،ای حیوان شش پستان.اوناازجیفه ی دنیازارونزاریه سماورزردمی
شناسند.
ماشین تویوتا با چراغ خاموش درتاریکی وسط جاده چمباتمه زده، به
حال خود رها شده است. باریکه یی از نورماه روی کرک های پارگی طناب افتاده است. پیچ و مهره
هایش ترق و تروق می کند. کش و قوس می رود کنار بکشد به شانه ی جاده برود. قلب نهنگ و دریای خزر.دریای خزر و قلب نهنگ. دیوار بلند
پوشیده از سیم خاردار البرز. به دل نگیر.فراموش کن.
No comments:
Post a Comment