Tuesday, June 26, 2018


   شمع و دلقک

   ازسقف اتاق خواب  طناب آويزان بود وزيرطناب چارپايه بود.
   هرشب قبل از خوابيدن روي چارپايه مي رفت.حلقه ي طناب را دورگردنش مي انداخت.گره اش را محكم مي كرد.چشمانش رامي بست و بي حركت مي ماند. پرده ي سياه پُرچين و چروكي را مي ديد كه جلويش شمع باريكي پت پت می كرد. شمع زودسوزِكم نور با دود سياه درتاج شعله . صورت پت و پهن دلقكي با لپ هاي قرمز و دماغ پف كرده از سمت چپ توي چار چوب شمع وپرده مي آمد. دلقك لبخند مي زد. صورتش را آرام به طرف شمع مي گرداند و فوتش مي كرد.
  چشمانش را باز مي كرد.حلقه ي طناب را ازگردنش درمي آورد . از چارپايه پايين مي آمد. روي تختخواب به پهلو مي خوابيد. لحاف را روي سرش مي كشيد وچون شمعي پت پت مي كرد وخاموش مي شد.

No comments:

Post a Comment