Monday, August 6, 2018


    رولت  روسي


  شب ­از نيمه گذشته بود­ و او ­هنوز نخوابيده­ بود­. چه مرگش بود اين­ جوان ریقوی كم سن و سال. از تختخواب پايين ­آمد. پیجامه ­ی ­راه راه و زير پيراهن آستين كوتاه­ تنش بود. كشوي دراور را بازكرد. ­دست بُرد از زير لباس ها ششلول درآورد. سيلندر خزانه­ ي فشنگ را از چپ آزاد كرد و مخزن گردان را به ­طرف نور چراغ خواب گرفت. ­دريكي از خانه­ هاش گلوله بود. ­سيلندر را نرم و بي صدا جازد،­ چرخاند و از اتاق بيرون ­آمد.
  سكوت بود­ و تاريكي­. ­از حياط خانه صداي جير جير زنجره می­آمد.­ نور تيره­ و بي رمق­ از پس پرده­ هاي پنجره ­به ­اتاق نشيمن مي تابيد­.
  پا برهنه پاورچين پاورچين لكه­ هاي ­نور روي  قاليچه ­و درگاه ­شيشه­ یی و راهروي تاريك ­را پشت سرگذاشت و به ­دراتاق نيمه باز نزديك شد. ايستاد و گوش داد ­و در ر­­ا­ آهسته باز كرد.
  مرد قلچماقي­­ پشت به ­در ­و رو به ديوار روي تختخواب­ به ­پهلو خوابيده ­بود ­و سر شانه­ ي پت و پهن اش از روانداز  بيرون بود و با دم و بازدم یکنواخت نفس می کشید.
  پسر ­جوان با نُك پا­ از روي موكت پُرز بلند جلو رفت. انگشت ­اشاره ­اش را در حلقه­ ي محافظ  ­­روی ماشه ­گذاشت  ­و ­اسلحه ­را ­به ­پس سراو نشانه گرفت و ماشه را چكاند.
  صداي تقه­ ي چخماق در توپي­ خالي ­اسلحه بلند شد­. مردِ ­به پهلو خوابیده­ با چشمان نیمه ­باز، نفس در سینه ­اش بند آمده­ بود.
  پسر­ عقب عقب رفت و زيرلب گفت، امشب­ هم­ جان بدر بُردي ­اي ­چالاقان.
 زير نور چراغ خواب­ موها فرفري، فك ­چهارگوش، چانه ­برجسته ­و چاك­دار، لب ­ها باريك ­و بهم فشرده­ و وسط ­ابروها ­دو خط باريك .
  وقتي صداي كليك زبانه­ ي قفل­ درِ اتاق بلند شد و در بسته شد، با سرو صدا نفس کشید و چشم بازكرد و جلوي دماغش به لكّه­ ي خاكستريِ ­رطوبت ديوار­خيره شد.

No comments:

Post a Comment