Tuesday, June 26, 2018

   شعبده باز

   
     درسالن نمايش تماشاگران زن و مرد شانه به شانه رج به رج نشسته بودند. روي سن شعبده باز از كلاه استوانه یی اش خرگوش و كبوتردرآورد. چند تا حلقه ي تو در تو را از هم جدا كرد. دستمال حرير قرمز را به هوا پرت كرد و با شمشير تيغه بلند دونيمه اش كرد. شمشير و سيب سرخي را سر دست بلند كرد به تماشاچيان نشان داد گفت، خانم ها، آقايان. يك چشمه كار ازهزار چشمه كار. حالا از شما حضار محترم يك نفر پاي راستش را زمين بزند بلند شود روي صحنه بيايد تا من اين سيب سرخ پاييزي را روي فرق سرش بگذارم با يك ضربه ي اين سيف صُرام از وسط دونيمه اش  كنم.
    از انبوه جمعيّت كسي جم نخورد. در سالن اگر كسي آه مي كشيد صدايش شنيده مي شد.
     شعبده باز سيب را به پره ي دماغش نزديك كرد و گفت، به به. چه مي بينم اي شيردلان. آيا كسي جرأت نمي كند قدم جلو بگذارد از پس اين كار بر بيايد.
    از رديف عقب سالن سر و صدا مي آمد. همه سر بر گرداندند. پير زني از جا بلند شده بود. پير زن موهايش را دكُلره كرده بود. مانتوي بلند يقه شكاري تن اش بود. با روژ لب غليظ وسرخاب سفیداب و بزك و دوزكِ ببين وبترك، مردها وزن ها ي سر راهش را ترت و مرت مي كرد و راه باز مي كرد.
    دومرد ازصندلي رديف جلو بلند شدند و زير بازوي اورا گرفتند. پيرزن ازپله ها بالا آمد وجلوي شعبده بازايستاد و دستكش هاي توري مشكي اش را از نوك انگشت ها كشيد بيرون آورد.
     شعبده باز شكل وشمایل اورا ورانداز كرد گفت " دنيا هنوز زيباست. اي بانوي شجاع. آيا دلشوره نداريد. يا للعجب. ممكن است فرق سرتان شكافته شود. "
     طنين صداي پير زن سنگين بود: " بخواااب. "
     شعبده باز گفت: " چي فرموديد ؟ "
     پير زن خيره خيره به كپسول چشمان اوزل زد و گفت: " تو خوابت مي آيد. بخواااب. "
     دست و پاي شعبده بازشُل شد. شمشير و سيب از كف اش رها شد. از پشت سرروي سن پخش و پلا شد و به خواب رفت.
     پير زن خم شد سيف صُرام را از پيش پا برداشت به زير گلوي شعبده باز كشيد وسرش را گوش تا گوش بريد. به موهايش چنگ زد. سردست بلند كرد وسر بريده را به تماشاچيان نشان داد.
     زن ها زارونزار از حال رفته بودند و مردها  صُم بكم  با چشمان گشاد نفس در سينه هاشان بند آمده بود.
     پير زن سر بريده را دوباره به گردن شعبده باز چسباند وگفت: " بيدار شو. "
     شعبده بازتكان نخورد.
     پير زن جلوی صورت او بشکن زد و گفت: " وقت بيدار شدنه. بيدار شو."
    شعبده باز از خواب بيدار شد. سر پا ايستاد ومه و مات به دور و برش و جمعيّت سالن چشم چرخاند.
     پير زن كلاه گيس از سر برداشت. پاي چپ اش را يك گام عقب گذاشت. دست هايش را به اطراف باز كرد. به نرمي خم شد و به تماشاگران تعظيم كرد.      

No comments:

Post a Comment