در بزرگراه
ماشين ماكسيماي سفيد عروس باگُلِ پرنده ي بهشتي و آنتريوم تزيين شده بود.
داماد باكت و شلوارمشكي و كراوات پشت فرمان نشسته بود عروس بغل دستش. كارناوالی
از ماشين های سمند و زانتيا و پژو با چراغ
های روشن پشت سرشان روان بود. داماد از تقاطع خیابان ردشد. چراغ راهنمايي قرمز
شد. جلودار ردیف كاروان به وسط چهاررا ه ر سيده بود، ازچپ وراست ماشين ها يورش
آوردند راه بندان شد و داماد ازصف كاروان جداشد و دراين غرغشه لاستيك جلو پنچر
شد.
داماد از بزرگراه كناررفت
و زير نور چراغ معابرگازي پاي سنگ جدول ترمزكرد.از آينه نگاه كردگفت، پشت
سرمان ديّاربشري نيست. می مونیم يكي شاناز راه برسه لاستيك را عوض كنه.
عروس بي آنكه حرف بزند ازماشين پياده شد. بالباس سفيد پف دار و توربلند و سرشانه هاي برهنه زيرنور زرد، خواب
و خيال بود .
از نوك انگشتانِ دستكش
هايش گرفت كشيد درشان آورد روي سقف ماشين گذاشت. از صندوق عقب جك و لاستيك زاپاس
درآورد. همان طور كه داماد پشت فرمان نشسته بود، پيچ و مهره ها را شل كرد.جك
زد ماشين را هوا داد. تاير پنچر را عوض كرد. جك زد پیچ و مهره ها را سفت كرد. تاير پنچر و جك را گذاشت
توي صندوق عقب. صف كارناوال شوخ و شنگ سر وكله اش پيدا شده بود دستكش هايش را دستش
كرد. سوارشد بغل دست داماد و راه افتادند .
No comments:
Post a Comment