زورق سر گردان
لب دريا درپاي دكل ديد باني چند تا حلقه ي نجات غريق است و دراتاق بالا ي دكل مرد ديده ور با بالا تنه ي برهنه سر پا ايستاده با دوربين شكاري چين وشكن امواج را پي جويي مي كند.
امواجِ دامنه دار درغوغاي يال سفيد شان سردر پی هم گذاشته اند و در ساحل پوشيده از گوش ماهي پخش مي شوند، فس فس مي كنند، پس مي روند و چون چرم آكاردئون آذری باز و بسته مي شوند. دريا دورتر ازساحل خاكستري و آرام است و در آسمان ابر هاي لايه لايه و در نوك ديرك دكل پرچم سياه در اهتزاز.
نجات غريق جنبنده یی در آب نمي بيند. روي صندلي گهواره ا يش مي نشيند. دست هايش را درپس گردن بهم گره مي زند. به پشتي صندلي تكيه مي دهد و صندلي را آرام به جلو وعقب مي جنباند.
امّا دورازساحل دردريای عميق و گسترده قایق پارويي كوچكي است سرگردان و برآن يك مرد و يك زن. سايه ي قايق چون ماهي اوزون برون برسطح آب افتاده است.
آب از درز و دوز قايق تيرك مي زند. مرد از پارو زدن دست برداشته و آب سينه ی قايق را با كف دست خالي مي كند. زن روبروي مرد در پاشنه ي قايق نشسته دسته ي سكان را دردست دارد. جلوي پايش چترآفتابي است وساك مسا فرتي چرخدار و يك بسته ي كوچك در كاغذ كادويي با روبان صورتي رنگ. زن يك شاخه ي گُل سرخ دستش است.
مرد: "من نمي خوام اينطوربشه سرم به سنگ خورده."
زن: "ما حرفامونو زده ايم."
مرد پارو هارا دست مي گيردو قايق را به سوي خط خالي ا فق مي راند.
زن سكان را مي چرخاند و دماغه ي قايق را به طرف ساحل بر مي گرداند.
مرد: "نزديك بشيم با امواج درگير می شيم غرق مي شيم."
زن بي آن كه جنب بخورد مرد را نگاه مي كند. "ماخیلی وقته غرق شده ایم. دو تا كرولال ايم. از سرراه هم بايد كنار بريم."
"نگفتنش بهتره. خيلي كارها مي شه كرد. اون مردكيه؟"
"هر كي به راهش."
"نه. تواين كاره نيستي. توديگه حالت دخترانه نداري."
موج از پس موج قايق را سردست بلند كرده اين دست وآن دست مي چرخاند. پارواز دست مرد رها شده. زن شاخه ی گُل را به پره ي دماغش مي مالد و به امواج خيره می شود و لبخند مي زند.
دراتاقك دكل ديدباني نجات غريق از جا بلند مي شود. از پشت عدسي دوربين به قلّه و دره ي امواج چشم مي گرداند. باد موهايش را آشفته كرده است. كشاله ي رانش را مي خاراند، سر جايش مي نشيند و صداي غژغژ صندلي گهواره یی بلند مي شود.
No comments:
Post a Comment