Tuesday, December 11, 2018


   جشن كوچك  


   همين دوسه ساعت پيش از عنوان قهرماني خود دفاع كرده و شكست خورده بود.    
  حريف اش مثل ورزاو تنوره مي كشيد و با چشمان باز ضربه مي زد. ضربه را تكرار مي كرد. عقب مي رفت. با دماغ نفس مي كشيد و دم به دم اورا به گوشه ي رينگ مي برد و ضربات آپركات و هوك چپ وراست به زيرچانه و فك و شكم و سروصورت اش مي باريد.
  در راوند دوم مشتي كه از تاريكي آمد طاق ابروي راستش را شكافت. درتايم استراحت دكتر با پنبه خون را بند آورد و بتادين زد و مربي وكمك مربي تروخشك اش كردند.
  دردقيقه ی دوم درراوند سوم زخم سربازكرد وخون جلوي چشم اش را گرفت. داور مسابقه را قطع كرد و حريف اش را برنده اعلام كرد.
  حالادر راه بازگشت به خانه، روي شكستگي ابرويش چسب زخم زده است. گودي دورچشم اش كبود شده و استخوان گونه اش ورم كرده است. زيرِدل اش درد مي كند.
  دم غروب است. جلوي سوپر ماركتِ برگ سبز ايستاده و تكه كاغذي را كه زنش به اش داده جلوي چشمِ سالم اش گرفته است.
   250 گرم سوسيس.
   دوعدد نان باگت.
   يك كيلوگوجه فرنگي.
   يك شيشه خيارشور يك ويك.
   دوعددشمع.
   نيم كيلو شيريني پنجره خاتون.


No comments:

Post a Comment