Tuesday, July 31, 2018


   باران ول نمی کرد


   توبچه ی کدام جهنم دره ای؟ دک و پوزمرده شوربرده ات مال این ورهانیست. شکل وشمایل ات شبیه چراغ بقعه ی امیرباقراست. نکند تخم وترکه ­ی جورسرباشی. روی ماتحت صاحب مُرده ات چمباتمه زده ای هی زرمی زنی ردکن بیاد. آب بزن سربتراش بچه، این نرمه غباراست. مواظب سرِکوچه باش. ولوُی ده چرخ سواری را بغل زد از روی آسفالت برش داشت بُردگذاشت جلوی پلیس راه قزوین رشت.منصورگلابگیرسرش خم شد روی شانه ی رسول طلایی وهردوغزل خداحافظی راخواندند.پسر، جورسر­ی وجیرسری؟ خوک وتارعنکبوت؟ درحیات آن طوردرممات این طور. کاردنیاحساب کتاب ندارد. اسم امین بیک لیک به گوشت خورده؟ زورچهل تاگاومیش رادارد. گردنش را بزنی تن لشش برای اهل محل یک سال چاه مستراح می شود. مش بزرگ تک وتنهارفت جورسرله ولورده اش بکنددیدداردنان رابانان می خورد، سرش رابرگرداند. دارابیطرفان باهول ولاآمد، جورسری هامی خواندشلوغش کنند.پیرهنم رادرآوردم پریدم اززیرصندلی عقب قمّه برداشتم آمدم وسط آسفالت.مش بزرگ دست گذاشت تخت سینه ام گفت حالانه.بذارسرفرصت.توی سیگاردوفیلتره می ریزی،بی پدرعینهوتاپاله­ ی گاو.نکندآتش خوراین یکی رازیادش کردی؟هرغصه یک غصه ی دیگریادآدم می آورد،هرشادی یک شادی دیگر.ازدم غروب خم جاده ی لولمان منتظربودیم رسول طلایی رابیارند.شب شده بودوکفرهمه مان درآمده بود.جورسری هادمَ چکمان بودند.چندقدم جلوتربه رودخانه سنگ می انداختند.دنبال بهانه بودندشر­به پاکنند.باران هم که ول کن نبود.حالاچراچندقدم این ورترپخش وپلانشده بودیم،خب جوان بودیم دیگه.ته جاده دردیدمان بود.روشنایی ماشین ها راکه می دیدیم می گفتیم خودشه،آمدند.ولی مگه می آمدند.یک هفت هشت نفری فرستادیم تاامامزاده هاشم یک یک بالب ولوچه ی آویزان برگشتند.صدتادویست­ تا،همین طوربشمار.بی پدر،باران هم وقت گیرآورده بود.حبیب هفت تن گفت تاخودقزوین می رود،سگ ریغ بزنه به این شب.نفهمیدیم کی رفت وکی برگشت جلوی پایمان ترمزکردشیشه راکشیدپایین گفت یاحسین مظلوم دارن می آن.کامت راگرفتی،حرامش نکن.نوبت منه.بچه جان خیلی مانده چپیه ببندی دورزانوهات.به این زودی انگشت هایت تاول زده؟بکش عقب تکیه بده به کرکره­ ی مغازه.چراغ اولی سوسوزدبعدش دومی بعدسومی.پشت سرهم چسبیده به هم یواش می آمدند.می آمدندوجاده سرتاسرنورباران شد.پسر،بنازم به این منظره.بروبچه هاپیرهن سیاه تنشان بود.دست بردیم سینه بزنیم،مش بزرگ درتاریکی دادزدحالانه،بذارین بیان جلو.ماشین هایکی یکی رفتندتوی جاده خاکی زیردرخت هاومازیرباران هاج وواج ماندیم تااین که نورقوس برداشت وجاده راروشن کردوصف ماشین هاآمدندروی جاده.رفته بودندطواف بزرگوار.نورماشین گلابگیرتابیده بودرو­ی با­ربندماشین جلویی،روی تابوت رسول طلایی.نورماشین عقبی تابیده بودروی تابوت گلابگیر.بچه هایاحسین یاحسین گفتند.جورسروجیرسرریخت به هم ومش بزرگ دادزدازسرراهشان بریدکنار.بیک لیک الدنگ نعره زدیکی ازشماهابیفتیدجلو.جست زدم پشت فرمان ژیان پوزه اش راازخاکی انداختم روی آسفالت.مگرمی گذاشتم جلوداربشوند.دردوراهی ی کهنه بازارجورسری هاجاده رابندآورده بودند.جنازه ی منصوررامی خواستند.مش بزرگ گفت صبرکنیدبرسیم فلکه ی شهر.بیک لیک گفت تافلکه شهرخودت هم جنازه می شی.مش بزرگ گفت دهن به دهن این بی پدرهانشید.برداریدبریدگورپدرتان.تابوت راسردست بلندکردندسینه زنان رفتندپی مصیبتشان.جاده ازرودخانه دورشدکاروان دوباره راست شد.ازآینه نگاه کردم پسر،ده هزارماشین پشت سرم.آرام آرام،انگارعروس می بُردیم.بایک دست فرمان راگرفته بودم.باران نقل ونبات روی کاپوت می ریخت وورجه وورجه می کرد.خم شدم بخارشیشه راپاک کنم ،ماشین لرزیدوچندتاجورسری ازم سبقت گرفتند.گِل ولای ریخت روی شیشه.داشتم شیرجه می زدم توی قبرم،بی خیالش.بایک دست فرمان چرخاندم چه عجب،دردوراهی ی کهنه بازارجورسری هاچوب وچماق به دست جاده رابندآورده اند.چی گفتی؟توکه برای گفتن یک کلمه این قدرکش وقوس می ری،اگرقراربوددنیاراخلق بکنی چه قدرلفتش می دادی.ازماشین پریدم بیرون مید انچه  صحرای محشربود.تابوت رسول طلایی راازهواقاپیدیم،بچه هاشاپ شاپ شروع کردند سینه زنی.ازامیرباقرصدای طبل می آمد.ازتوی زن هادسته گُلی پرت شدهوا.چرخید،چرخید،چرخیدوافتادروی تابوت رسول طلایی.پسر،بنازم به این خاطرخواهی.درغریب محلّه دوباره سروکله ی جورسری هاپیداشد،عینهوموش آب کشیده. این بارقمه دستشان بود.نوک قمه ها روبه پایین بود.یکی شان دستِ بریده دستش بود،ازمچ اش گرفته بودتوی دستش.مش بزرگ گفت دیگه چه مرگتان است.بیک لیک گفت گلابگیران دوتادست راست دارد.گفت لشتان رابیاریدامیرباقر.گفت تاامیرباقردست توهم می افته.گفتم مش بزرگ،نمک بریزیم توی حلواشان؟گفت امشب نه.دست نگهدارید.وقت بسیاراست.تابوت راگذاشتیم زمین.زیرشُرشُرباران روکش تابوت رابرداشتیم.رسول طلایی انگارپشت شیشه خوابیده بود.مش بزرگ خم شدبادندان نایلون راپاره کرد.رسول دوروبرش تکه های یخ بودولی سردش نبود.دست بریده اش راازجورسری­ هاگرفتیم گذاشتیم روی سینه اش،دست چپ گلابگیران رابرداشتیم دادیم جورسری­ ها.چندتا شان راه افتادنددنبالمان مصیبتمان راحلال وحرام بکنند.هی زبان نزن خیس بشود،دیرتربیادپایین.بگیرپوست پرتقال بزن به اش.این طورمثل خروس مریض چرت نزن.سرت رابگیربالا.واویلا.انگاسرکوچه خبرهایی است.سینه زنان به غسال خانه رفتیم.حبیب رفت ببیندآبگرمکن روشن است یانه.باباسلیم گفت اینوچطوری بشورم؟آش شله زرده.رسول راازتابوت درآوردیم گذاشتیم روی سکو.عینهویخ دربهشت.دستش قِل خوردافتادزمین.بابک یاجدّابرش داشت تکیه دادبه دیوار.بَروبچه هاشاپ شاپ سینه می زدندودست می بردندصورتشان آب باران راهورت می کشیدندتوی گلویشان.درتاریکی رسول رادوربقعه چرخاندیم.روی سنگ قبرهاایستادیم وتابوت راسردست بلندکردیم.رسول یک سروگردن­ ازهمه مان بالاتربود.روی ایوان بقعه،،علی ملائکه به منبرتکیه دادوبرامان نوحه خواند.ازدوروبربقعه نورمی آمدبیرون.علی ملائکه سرشانه هاش دیده می شد.دستش راپایین می آوردبه رسول طلایی اشاره می کرددستش هم دیده می شد.همان طورروی قبرهاایستاده بودیم وشُرشُرباران بودوصدای نوحه ی علی ملائکه .ازتوی زن های چادربه سردختری ضجه زد ودخترهای جوان جیرسرگریه کردند.ماهم زارزارگریه کردیم..خوب شدهواتاریک بودوباران هم می آمدودخترهانمی دیدندمازارزارگریه می کنیم.باباسلیم هنوزکارش تمام نشده بود.طبّال راجلوانداختیم دوربقعه یاحسین یاحسین گفتیم وچندتاجورسری راکه رفته بودندتوی بحرمصیبتمان لت وپارکردیم.چی گفتی؟شب مُرده دفن نمی کنند؟واویلابچه جان. سرکوچه ماشین دارددورمی زند.نکندتوی طرح بگیروبه بندیم.این آخری راخودت امضاءکن،عقبه ات رابگیردستت پاشوبزن به چاک جانت رادرببَر.

No comments:

Post a Comment