مراسم خاكسپاري
كنار درِمرده
شوي خانه پشت به
ديوار، تنگ هم ايستاده منتظر بوديم مرده شوي هادي نيازيان رابشورد ولباس آخرت تن اش كند.
پيرمردي بغل
دستم ايستاده بودكلاه
كپي سرش بود. بغل دست پيرمردپسر ده دوازده ساله شلواركتان پاش بود.هر سه پيراهن مشكي
تن مان بود.
جلوي پايمان
كونه هاي سيگار روي زمين افتاده بود.
بعداز ظهر
جمعه ي يك روز پاييزي
بود. قبرستان سوت وكور بود.برگ درختان ريخته
بود. روي يكي از درخت هاچندتاگنجشگ ازاين شاخه به آن شاخه مي پريدند.
پير مرد يكباره
به گريه افتادگفت، اي احد واحد، اين مصيبت بااين پسرك چه كنم.
پسر گريه
كردگفت، بابابزرگ، گريه نكن.
در و دروازه ی آهني قبرستان ولنگ واز مانده بود. دردور
دست يك رديف شمشادمقّدس بود. دوتا مرد روی كپه ي خاك نشسته بودند سيگار مي كشيدند. دم دست
شان بيل وكلنگ بود.
ماشين پاترول بي سروصدا ازبر آمدگي جلوي دروازه رد شد به
قبرستان آمد. راننده فرمان چرخاند با دنده ي يك
انبوه درختچه هاي كيش راپشت سر گذاشت وپاي ايوان بقعه ي آسيد مرتضي ترمز كرد.
زني كنار
راننده نشسته بود. زن درِ ماشين را باز كرد وپياده شد.باراني جير مشكي بالاي زانو تن
اش بود. يقه ي باراني
را بالازده بود. عينك تيره به چشم داشت . زن يكراست به طرف پسرك آمد.
پسر بغل پيرمرد يله شد و دست هايش را دور كمر پير مردحلقه كرد.
زن خم شد تاج سر پسررا بوسيد وموهايش را نوازش
كرد. از پنجره ي مرده
شوي خانه سرك كشيد. راه افتادرفت کنارگودال قبر. كفش
هاي پاشنه بلندش روي سنگ قبرها تاق تاق صدامي كرد. خم شد قبر راورانداز كرد.كيف
دستی اش را باز كردبه گوركن هاپول داد. ازهمان جا بادست به راننده اشاره كرد و به سوي دروازه ي قبرستان رفت.
راننده دنده عقب رفت. پوزه ي ماشين رابه طرف دروازه چرخاند و دم دروازه پیاده شد. کت اسپرت تنش بود.درِ ماشين را براي
زن بازكرد. زن سوار شد ورفت.
No comments:
Post a Comment