Monday, July 2, 2018



   شابا
  
   پیرمردکپل وزیردُم گاوراشسته بود،به سروصورت خودش آب زده بود،پاچه شلوارش رابالازده درسراشیبی بستررودخانه نشسته وکف پاهایش راروی خزه های ته آب گذاشته بود.  ازآن ور رود ازپشت انبوه درختان صدای آواز می آمد. مرزبانان روسی بودند.درسربازخانه شان ازغم غربت ودوری یارودیارنوحه سرایی می کردند. درآب خنک ماهی ریزِبندانگشتی باشکم برآمده ودُم باریک انگشتان پای پیرمردرانُک می زد.
   پیرمردگفت،نَه خبر؟چه چیزتوی آن خل وچله دهانت آب افتاده.
   "التفات.آهای التفات."
   سرش رابلندکرد.ملک قلی بود.آن طرفِ رودپشت سیم های خاردار.ارس ازغرب به شرق می  رفت.آب پایین رفته بودوبسترروداینجاوآنجاچون پشت نهنگ ازآب بیرون آمده بود.آن سوی رود باریکه راهی ازخاک نرم بودکه پابه پای سیم خارداردرسرتاسرساحل چپ رودخانه امتدادداشت.
   ملک قلی پای درخت تبریزی کناربوته های خارایستاده بودویک کپّه هیزم روی گُرده اش  بودوتبرروسی دردستش.کُت گل وگشادتنش بود.خطوط چهره اش دیده نمی شد.دسته ی تبر ازچوب نرّادبود.موهای سرملک قلی یک دست سفیدودوروبرش همه جاسبزتیره بود.
   پیرمردباصدای بلندگفت:"ها،نه وارنه یوخ ؟کیف احوال؟"
   ملک قلی گفت:"ماداریم می ریم باکو."
   التفات خندیدوگفت:"سرت راببُربذارزیرپایت ازروی سیم هابیااین ورببینم چی میگی. "
    ملک قلی حرف می زدصدایش ازکوه وبیشه ی پوشیده ازسرخس برمی گشت ودردره  عمیق پیچ وتاب می خورد.روستای آن ورآب خانه هاش دردامنه کوه توی هم چپیده بودندوروستای این ورآب خانه هایش روی تپّه بودودوروبرش گندمزاروشب هاچراغ های روستای چپ وراست ارس به یکدیگرچشمک می زدند.
   التفات گفت:"برگردپشت کن طرف آبادی.صدایت میره سالدات هامی شنوند."
   آوازسالدات هادیگرشنیده نمی شد.هرروزغروب درفضای بازجلوی سربازخانه لای دست وپای اسب هادنبال توپ می دویدند،زهوارشان درمی رفت روی پلکان چوبی خوابگاهشان ولومی شدندوآوازمیخواندند.
   ملک قلی گفت:"پسرم رفته قره باغ اسیرارمنی هاشده.زنم شب هاتوی خواب شیهه می کشه."
   التفات گفت:"جای من بودی چه می کردی .سه تاپسرهام شهیدشدند.زنم صبح تاشب به درِحیاط زُل می زنه میگه ازاین دررفتندبیرون ازاین درهم یکی یکی میاندتو."
   ملک قلی گفت:"زنم فطیردرست می کنه ببریم لنکران."
  "رفتی باکوبروپیش عبدالوهاب سلام مرابرسان.دوره ی پیشه وری ازاین حدّوحدودردشدآمدآن ور آب."
  "یادمه.زن هاتوی آب قالی،سماور،آفتابه لگن،بچه های قنداقی دست به دست می دادندمی آوردنداین طرف."
  التفات گفت:"آن دفه پرت کردی افتادروی خرپشته خیس شد.زنم گریه کردگفت ایبرم فطیردوست داشت."
   ملک قلی گفت:"فردابرات می آرم."
   التفات گفت:"نه.نه.زنم گریه می کنه."
  گاوالتفات سرابی  دورگ بود.سرابی هلشتاین.باپیشانی پهن واستخوان لگن برآمده.علف های این وررود،آب شکم بودوبه مفت نمی ارزید.توی آب رفت.آب تازیرشکمش می رسید.ازخرپُشته بالارفت.خودش راتکان داد.به بالادست وپایین دست رودنگاه کردوماغ کشید.
  التفات دادزد:"برگردشابا.برگرد.ازحدّومرزردنشو."
  ملک قلی گفت:"میادعلف های این وررامی خوره،برمی گرده آن ورشیرمی ده."
  التفات گفت:"مگه چقدرمی چره؟چقدرشیرمی ده؟"
  "نمی بینی ممه اش داره می ترکه؟"
  پای سیم خاردارشاباسرگرم چریدن بود.علف های این وررودهم آب شکم بود.به مفت نمی ارزید.
   ملک قلی گفت:"فرداسالدات هاردپایش راروی خاک می بینند."
   التفات گفت:"دماغتان چاق است؟دیشب تاصبح صدای بزن وبکوب می آمد."
   "صدای توپ وخمپاره خانه های مارامی لرزاند."
   "صدای ناقاره گارمان بود."
   "عروسی دخترحاج لطیفه.دامادصبح رفت قره باغ."
   التفات باخودش گفت،دندان هایت بریزدقره باغ.دهان بازکرده ای جوان هاراخرطوم می زنی.
   ملک قلی گفت:"زنم میگه دم دقیقه دارندمیاندخانه های ماراآتش بزنند."
   التفات گفت:"حاج لطیف چرامارادعوت نکرد؟"
   ملک قلی گفت:"من دارم می رم .دیرم شده.زنم میاددنبالم توی جنگل گم می شه."
   می رم می رم می گفت وپای تبریزی ولای انبوه سرخس هاایستاده بودوتوده ی هیزم پشتش بودوتبرروسی دستش و ارس که بهاروتابستان نعره زنان می رفت ازتب وتاب افتاده بودولش وبی جان آن وسط درازکشیده بود.
   التفات گفت:"صبح هالحاف تشک پهن می کنیدروی نرده  ایوانِ خانه تان،زنم میگه دیشب نوّه ی آداش قلی جیش کرده."
   شابا برگشته بوداین ورآب عقبه اش را با امتداد رودخانه تراز کردشاشید و زرد آب گرم تیغه های علف راخم کردازسراشیبی بستررودپایین رفت و قاطی آب سردارس شد.
   ملک قلی رفته بودوپشت سرش برگ های سرخس هنوزتکان می خورد.
   التفات گوش دادوپژواک صدای اورادرکوه ودره شنید،زنم توی خواب.اسب شیهه می کشه.
  پیرمردازجابلندشد.گالش هایش راپوشیدوپاچه ی شلوارش راپایین آورد.گفت،راه بیفت بریم حیوان هواداره تاریک میشه.ماخانه نریم توی خانه مان چراغ روشن نمی شه.
  شاباجلوافتادوالتفات دنبالش.رنگ شاباخاکستری بودبالکه های سیاه روی کپل وگردنش.پستانش پُرازشیربود.شیرعلف های چپ وراست ارس.

No comments:

Post a Comment