Sunday, July 22, 2018

      در سایه ­ي ­ليلكي


    زن و مرد روستايي درسايه ي­ شاخ و برگ ­درخت ليلكي زيرانداز و سفره پهن كرده اند نهارشان را خورده اند و دوباره رفته اند رنج برنج دويست درز بيجارشان .
   مرد بيجار آبخورش را با داس درو مي كند و زن پشت سرش  دوسه لاخ ساقه هاي­ بلند را به كمر يك مشت ساقه وخوشه ­ ي­ درو شده ی برنج گره مي زند .
   كنار زيرانداز بچّه ­ي هفت هشت ماهه با لمبرهاي تخم مرغي ­اش لخت و پتي روي تيغه ها­ی علف نشسته پسِ كلّه­ ي قمچه مار را مشت كرده است، خم می شود سرمار را توي ­كاسه ي ماست فرو مي كند در­ش می آورد ماست را مي­ليسد و سر مار را مك مي زند.
   زن جيغ می ­­­کشد از روي خوشه هاي برنج پرپر می زند، شلنگ تخته مي اندازد، قمچه مار را از دست بچه مي قاپد زمين مي زند و همان طور كه سرمار را زير پاله مي كند ، عقاب مارخوار­ بی­ آن كه پَر بزند در بلندای آسمان ارتفاع كم مي كند، چنگال باز می کند، روي بچّه فرود مي آيد، با پرهای گشوده روي بچّه خيمه مي زند چنگال هايش را درلمبر هاي آبكي بچه فرو مي كند و پَر مي زند و اوج مي گيرد و کوتر کوهی با آوای محزون می خواند، کوکو، کوکو.


No comments:

Post a Comment