Sunday, July 22, 2018


   بازي كودكانه


    زن نه ماه از زيرلباس هايش بالشك روي شكم اش بسته بود و دركوي برزن دست زير بغل شوهرش اداي زن هاي حامله را درآورده بود كه بارشكستني توي دلش است و حالاكه وقت وضع حمل اش بود دراتاق خواب به پشت دراز كشيده بود و از درد زايش به خود مي پيچيد.
    مردكنارتختخواب سر پا بود. دست زن در دستش بود. رگ هاي پشت دست او را نوازش مي كرد و دَم به دَم ­مي گفت، نفس ات را حبس كن، زور بزن .
   پيش پاي زن تشت پُراز آب بود و حوله و اينجا و آنجا گهواره و پوشك و لباس هاي بچه گانه بود و اتاق پُر از اسباب بازي بچّه بود .
    زن از تك و تا افتاده بود. داد زد: "  داره به شكل انفجاري دنيا مي آد. "
    مردگفت: " آها. ديگه تموم شد. "
    زن جيغ كشيد و از حال رفت. مرد خم شد از زير تختخواب، از زير پاي زن عروسك فرنگي لخت و پتي را برداشت روي شكم برهنه زن گذاشت گفت: " اين هم بچّه ­یی كه سال ها چشم به راه اش بوديم. "
    زن چشم هايش را بازكرد. عروسك را بغل زد، به خودش چسباند. سر و صورت اش را غرق بوسه كرد گفت:  " چي شده، چراگريه نمي كنه. "
    مرد گُل از گُل اش وا شده بود. انگشت در دهان بچه كرد. راه تنفس اش بازشد و جيغ و دادش بلند شد.
    زن گفت: " چرا اين قدركولي بازي درمي آره. "
    مردگفت : " خب معلومه. گشنه شه. "
     زن دست بُرد از لاي پيراهن خواب اش جوجوی چپ اش را درآورد . 

No comments:

Post a Comment