بازي كودكانه
زن نه ماه از زيرلباس
هايش بالشك روي شكم اش بسته بود و دركوي برزن دست زير بغل شوهرش اداي زن هاي حامله
را درآورده بود كه بارشكستني توي دلش است و حالاكه وقت وضع حمل اش بود دراتاق خواب
به پشت دراز كشيده بود و از درد زايش به خود مي پيچيد.
مردكنارتختخواب
سر پا بود. دست زن در دستش بود. رگ هاي پشت دست او را نوازش مي كرد و دَم به دَم مي گفت، نفس ات را حبس كن، زور بزن .
پيش پاي زن
تشت پُراز آب بود و حوله و اينجا و آنجا گهواره و پوشك و لباس هاي بچه گانه بود و اتاق
پُر از اسباب بازي بچّه بود .
زن از تك و تا
افتاده بود. داد زد: " داره
به شكل انفجاري دنيا مي آد. "
مردگفت: " آها. ديگه تموم شد. "
زن جيغ كشيد و
از حال رفت. مرد خم شد از زير تختخواب، از زير پاي زن عروسك فرنگي لخت و پتي را
برداشت روي شكم برهنه زن گذاشت گفت: " اين هم بچّه یی كه سال ها چشم به راه اش
بوديم. "
زن چشم هايش
را بازكرد. عروسك را بغل زد، به خودش چسباند. سر و صورت اش را غرق بوسه كرد گفت: " چي شده،
چراگريه نمي كنه. "
مرد گُل از
گُل اش وا شده بود. انگشت در دهان بچه كرد. راه تنفس اش بازشد و جيغ و دادش بلند
شد.
زن گفت: " چرا
اين قدركولي بازي درمي آره. "
مردگفت : " خب
معلومه. گشنه شه. "
زن
دست بُرد از لاي پيراهن خواب اش جوجوی چپ اش را درآورد .
No comments:
Post a Comment