رود روان میگذرد
نگاه کن ناموارهی
سیاهوسفید و آبی کانال ۲ را در بالا، گوشه ی سمت راست. سروصدای موسیقی زیمبول زيبمول.
زیروبم رنگهای شناور. چند تا تیلهی رنگی از چپ و راست غلتان غلتان می آیند و روی
صفحهی سفید آرام می گیرند. دوربین در برابر صفحه و تیله آبی رنگارنگ عقب می کشد. فلَترون.
تلویزیون LG.
سایهی سبک و دراز
لوردراپه اتاق را هاشور زده. شبها چه طولانیاند. به صدای شب گوش می دهم خودِ تاریکی
است. از درز پنجرهها به اتاق می آید. در جنگ به سویم تیراندازی شد. قبل از اینکه
بازنشسته شوم، نینی چشمانش باز و بسته می شد تا این که تنگ بلور از دستم رها شد و
شکست. هنگامیکه روی تاب به سایه می روم و به روشنایی برمی گردم، سرم روی شانه خم می شود.
بازهم سکندری و نزدیک بود زمین بخورد و نمی توانم فراموش می کنم دستهای کوچک و صورت
کوچک. صدای آرام و غم زده یی از دور. کیست او که از دور مرا با دست صدا می زند.
بابابزرگ، خوابی
یا بیدار؟ صدایش همین دوروبرهاست. با دانههای قهوه یی روی صورتش. در انحنای لمبرهایش لکه ی پهن آبی رنگ
است. در حمام، لخت وپتی به سر و جانش صابون
می زنم. بغلش می کنم لیز می خورد. بلندبلند آواز می خوانیم. دخترم از بیمارستان می آید در
را باز می کند، شما دوتا خیلی خوش اید؟ ما دو تا خیلی خوشایم. بغلدستم روی نیمکت
مبلی چند تا مجله است و یک شاخه گل و تلفن. سروکله ی مرد چهارشانه یی پیداشده باریش
و پشم. موهایش را یک طرف آب و شانه کرده است. حرف می زند. حرف با انگشتر عقیق.
هی با توأم زود
باش تا شب تمامش کن. پشت پادگان پوشیده از علف سگواش تا زانو. در دوردست دارودرخت و
اسب می تازد. می گویم، با دست نمی شود. بر و بر نگاه می کند می گوید، از خوردوخوراک
خبری نیست. زنکه ی جلِ وزغ نم کرده آنجا در خانه ی روستایی پشت علفها چه سخت است با
دست کندن علف. رفتم از آن گوشه با داس باریکه راهی باز شد از پشت دیوار تا پای پرچین
از بوتههای خار و شاخه های درخت. مگر من آن کاره ام. می گوید، پارو را بردار پارو
کن این برفهای الفيه شلفیه را. تابستان و زمستان همین طور خوب بود تا این که یک روز
صورت او را دیدم. صورت پهن و بینی قرمز. کپسول یکی از چشم هاش کدورت. به آن سیف صُرام
می گویم، جناب سروان مگر خودت خواهر مادر نداری. نشانش می دهم که هرگز نشان نمی دهم.
آب آرام، ازآنجا پیش رفتم. شاید دوباره زنده شود لکه لکهها روی آب در شاخابه ها. تصویر
فراخ منظر که کمکم محو می شود.
با پر گردگیری
به صورتم می زند. بابابزرگ این قدر چرت نزن. دوان دوان به اتاقش می رود. ماشینهای
کورسی رنگارنگ شنل و نقاب و شمشیر زورو را روی چوب فرش سالن، جلوی تلویزیون پخش وپلا
می کند. می گویم، دست نزن جاش روی صورتت می مونه. زن و مردی به کافه آمدهاند. زن لباس
سفید ساده تنش است. از کنار پیانو رد می شوند. نوازندهی سیاه پوست نگاهش را از نگاه
ایلزا می دزدد و به پرههای پیانو خیره می شود. سرگارسن زن و مرد را به سوی یکی از
میزها می برد. سام سرش را برمی گرداند و دزدانه از پشت سر به زن نگاه می کند.
دخترم روپوش سفید
می پوشد. می گوید دویست و بیست تا سنگ از کبد بیمار درآورده شبیه آدامس رلاکس که برای
نوهام می خرم. همان طور که روی تاب می رفت و می آمد دم گرفته بود، بابابزرگ تندتر
و تندترش کن. تندتر و تندترش کن. گفتم، نفسم درآمد. بیا پایین تو تابم بده. رفت و هنوز
در سایه عقب و جلو می رفتم. دمپاییام زمین شن ریز شدهی حیاط را خط خطی می کرد. کاش
می توانستم بروم ببینم گلهای آبیرنگ گندمزار. دم غروب در پای کوه ماشین را نگه داشتم.
بر و بیابان بود و در بالای قله ی کوه ابر لایهلایه پرواز می کردند ارتفاع کم می کردند.
چترش را باز کرد و بالای سرش نگه داشت پای درختان حاشیه خیابان در بیست سالگی. آن قدر
پاک بود که یک مگس نر روی پوست تنش ننشسته بود. حالا در آن بالا در دخمه ی مرگ در
ستودان اسیر کرکسها و چالا قان ها و کَل مرغها در شصتسالگی. دیگر صدای او را نمی شنیدم.
شاید چند لحظه بیهوش شدم. آن نقطه کور بود. تیراندازی می کردند کرانه اما نقطه ی کور بود. به زمین ریختند. از دستم افتاد شکست. گفتم
نشانت می دهم. شب می رفت از باریکه راه علفها و برفها. گویی هیچ وقت اینطور نبود.
یک روز دیگر میآید و یک شب دیگر. گفت،هیس یواش. بچه بیدار می شود. گفتم، در خواب
نفس می کشد.می گوید، توهم در خواب نفس می کشی. می گویم، بدیاش همین است. می گوید،
چه خیالی در سرداری. رنگهای تند و سرکش از تب وتاب می افتند و در هوا معلق می مانند.
همین قدر زمان گذشته و فاصله دارد. فصلها دور شدهاند. هیزم سوخته، اجاق سرد دم به دم
سیخ می زنی در تمنای سروناز. درها یک به یک بسته، رنگها سیاه وسفید.
ایلزا: سلام، سام.
سام: سلام خانم
ایلزا
ایلزا: چه سالها
که گذشته.
سام: بله خانم.
از زیر پل همیشه آب رد می شه.
ایلزا: اون آهنگ
قدیمی را بزن سام.
سام: بله خانم.
سام مینوازد.
نوای پیانو فضای کافه و آدمهای مهاجر محزون را که برای رسیدن به دنیای آزاد تلاش می کنند،
دربرمی گیرد.
ایلزا: ریک کجاست؟
سام: نمیدونم.
من نمی دونم.
ایلزا: بزن سام.
گذشت زمان را بزن.
سام: اون آهنگ
یادم رفته خانم.
ایلزا: من اونو
برات زیر لب زمزمه می کنم.
ایلزا زیر لب زمزمه
می کند و سام آهنگ گذشت زمان را می نوازد.
ایلزا: بخون سام.
سام میخواند:
تو باید به یاد
داشته باشی
که یک بوسه یک
بوسه است
که یک آه یک آه
ریک از سالن قمار
بیرون میآید.
ریک: گویا یادت
رفته به ات گفتم هیچ وقت این آهنگ را نزن.
چشمش به ايلزا
می افتد. دوربین کلوزآپِ اینگرید برگمن و همفری بوگارت را در قاب تصویر جای می دهد.فیلم
سینمایی کازابلانکا.
تلفن زنگ می زند.
در بیرون هوا رو به تاریکی. بردیا، نه مامان. بردیا، نه مامان. بردیا، نه مامان اذیت
شان نمی کنم. بردیا، بابابزرگ کارتون بذار.خاموش می کنم.روشن می کنم. کارتون سیندرلا.
ماهنامه ی سینمایی ۲۸۴ از تبلیغ کالای خود در ایستگاههای مترو جاماندهاید. او زیباست
و زیبایی را دوست دارد. علم اعداد و حروف ،جفر ، علم الواح. خوانندهی عزیز و محترم
آیا به روح و روان خود بهاندازهی جسم خود اهمیت میدهی؟ روانشناسی، روان پزشکی، روان درمانی،
روانکاوی، روان سنجی. مدد کاری با مجوز رسمی از سازمان جوانان.
بوسه همان بوسه
است و آه، همان آه. تو چه درختی را دوست داری؟ درخت که تنهاش کج است؟ درخت با تنه ی
دوشاخه .درخت شاخ و برگش آویزان تا سطح زمین. درخت که با فروتنی سر خم کرده و با وزش
نسیم می لرزد. درخت که به ذاتالکرسی سر کشیده. تو چه درختی را دوست داری؟ نکند پروانه
شکار می کنی خشک می کنی در کلکسیون ات می گذاری. داستان زندگی همین است. همچنان که
زمان می گذرد. صدا در صدا انداختن پاشه های موج. مه و ميغ. در این مدار هنوز امنیت
دارد. بلعیده نمی شود. هفت بار بزرگ تر. در حول محور دور می زند با سرعت پنج هزار کیلومتر
در ثانیه. در افق حادثه گرفتار در سیاهچاله ی مرکز کهکشان راه کعبه این S2 که ضمانت
درویشان است در سیستم بزرگ. بسترها و کدورتها را روشن می کند. صحنه ی نزدیک و دور
را قطع می کند. این اختلاط رنگهای سبز و آبی و قرمز. سرد یا گرم. سرد و گرم در هم
و برهم.
میگوید، بابابزرگ
کفش سیندرلا گم شده بود، تصویر سیندرلارفت اذان آمد.
No comments:
Post a Comment