سنگ مزار
در نبش كوچهي بنبست شهيد
جوزاء، سنگ نوشتهي مستطيل شكلي از مرمر سفيد ديده ميشود با ترنجهاي ريزودرشت كه
در سطح صاف آن لفظ جلالهي بسمالرحمنالرحيم به خط نستعليق حجاري شده و داخل ترنج
ها، القاب رسول خدا و در سطح پهن، بر ضلعبلند و ضلعكوتاه يك بيت شعر به عربي كه
آغاز و انجام آن افتادگي دارد.
دَم غروب است، مرد ميانه سالي روي كتيبه
نشسته است. يك پاي او مصنوعي است. عصاي آرنجياش را به لبهي كتيبه تكيه داده است
و با نگاه تيرهوتار به دختربچهي هشت نه ساله یي خيره شده كه با روسري سفيد و
دمپايي سبز پلاستيكي و بدون جوراب، روبرويش ايستاده و كتاب و دفترو خودكار دستش
است.
دخترك ميگفت: " اون دفه بابام
نوشت شدم نوزده، اين دفه بابام گفت، ببر نورآقا بنويسه بشم بيست."
نورآقا گفت: "اي ناقلا، نكنه ميخواي
شاگرد اوّل بشي، از سميّه جلو بيفتي."
دختربچه گفت: "توي كلاسمان هفت
هشت تا شاگرد اوّل وول ميخوره."
نورآقا گفت: " موضوع انشاء چيه؟"
دختربچه كتاب و خودكار را داد دست نورآقا
گفت: "فداكاري."
نورآقا با انگشت به زير چانهي دخترك زد: "آها، اين شد يه
كاري."
دختربچه دفترش را تا كرد. بالاي صفحه با خط
درشت نوشته بود، دهقان فداكار.
نورآقا رفته بود توی فکر. گفت: "حالا نميشه دربارهي
شهيد جوزاء بنويسم."
دختربچه گفت: " نه. خانم معلممان
گفت فداكاري ريزعلي را بنويسيم."
نورآقا گفت: "ريزعلي ديگه كيه؟"
دخترك كتاب را روي زانوهاي نورآقا ورق زد
وصفحهي 44 را نشانش داد. دهقان فداكار. گفت: "معلّم مان گفت
دهقان فداكار را بخوانيد، سرگذشت ريزعلي را بنويسيد."
نورآقا شروع كرد به خواندن حكايت ريزعلي.
ريزعلي خواجوي يك شب سرد پاييزي، از كار روزانه
خود در مزرعه دست كشيده و خسته و زارونزار
به دهاش بر ميگشت. نور لرزان فانوس جلوي پايش را روشن ميكرد. در بيابان
دورافتاده، از كوه سرو صدا بلند ميشود و سنگهاي ريز و درشت به پايين ميغلتند و ريلهاي
قطار زير سنگ وكلوخ پنهان ميشود. ريزعلي خواجوي از پشت كوه صداي سوت قطار ميشنود.
چه بكنم. چه نكنم. جان مسافران درخطر است. در آن شب سرد، ريزعلي لباسهايش را درميآورد
و بر چوب دستياش قنداق پیچ میکند. نفت فانوس را روي لباسها ميريزد وآتش ميزند.
رانندهي قطار از دور مشعل ميبيند و ترمز ميكند. مسافرها از قطار پايين ميآيند
و ريزعلي خواجوي را لخت وپتي درآن سرد و سرما ميبينند و از اين كارش خوشحال ميشوند.
ريزعلي هم به وقت خواب، شادوخوشحال ميخوابد. اين بود انشاي ما دربارهي ريزعلي.
در ترنجدرشت كتيبه، نام نويسنده با حروف نستعلیقِ ريز
در زمينهي آبي آسماني حك شده. راقمه فخرالدين، يا علي مدد.
سنگ نوشته را شايد از جايي ديگر به كوچه
جوزاء آورده اند، يا شايد سنگ مزارِ نياكان ماست كه رو به قبله غريب مانده است.
No comments:
Post a Comment