Wednesday, January 23, 2019


      بهشت

     سرخ‌ پوست بوميِ شرق كوه‌هاي آند مي‌گفت، به درخت كائوچو تكيه داده بودم، درخت هوا را ليسيد و دور بدن‌ ام چنبره‌ ي شيطاني زد.
     آناكونداي سبز، بوآي آبي، هيولاي انقباظيِ مرداب‌ها با رنگ قهوه‌ یي زيتونيِ تيره و شكم سفيد و چشماني چون دوتيله‌ ی شرر بار و با 10 متر طول و200 كيلوگرم وزن، آرواره‌هايش را باز كرد، ماهيچه‌هايش موجاموج كش‌ وقوس رفت، منقبض شد و طعمه‌اش را از سر تا پا بلعيد.
     شكارچي بزرگ، شكارچي سفيدپوستِ جنگل‌هاي حاشيه‌ ي آمازون اژدر مارِماده را كُشت. شكم‌ اش را پاره كرد. سرخ‌ پوست را ديد كه دست‌ و پايش را جمع كرده و در ماده‌ي لزج و چسبناكِ  شكمبه‌ ي مار چمپاتمه زده و زانوهايش را بغل كرده است.
     غشاء نازك دور و بر مردك را كنار زد. زنده بيرونش آورد و از او پرسيد، در اين گندابِ پلشتِ عفن، با ترس مطلق چگونه بود حال زار تو؟
     مرد سرخ‌ پوست گفت، در بهشت بودم. شناور در مايع ولرم. دربهشت درون رحم مادرم.

No comments:

Post a Comment