Friday, January 25, 2019


      M31

     حالا برساووس درسمت الرأس نصف النهارسماوي است. خوشه‌ي پروين چون گردن بند بلورين از گردن ثور آويزان است. جهان با جزاير بزرگ در چرخش است.
     مرد گفت، سيارات، اقمار، شهاب‌ سنگ‌ها، ستارگان دنباله‌ دار به دور خورشيد در گردش‌اند.
     زن گفت، ستارگان نوتروني، قيقاووسي‌ها، کوتوله‌های سفيد و قهوه‌یی و فلان و بهمان درگردش‌اند.
     مرد گفت، اختر نماها كه هيچ كس سرشت واقعي‌شان را نمي‌داند، سياهچاله‌ها كه هيچ چيز قادر نيست از كمندشان بگريزد، خوشه‌هاي كهكشاني درگردش‌اند.
     زن گفت، و در آن ميان فلك بلورين، كهكشان امراةالمسلسله چون صفحه‌ي گرامافون مي‌چرخد و با سرعت نفس‌گير به كهكشان راه‌شيري نزديك مي‌شود.
     مرد گفت، امراةالمسلسله، ملكه‌ي برساووس شتاب كن.
     زن گفت، امراةالمسلسله، زن در زنجير، M31، آندرومدا يا هراسم ديگري كه داري شتاب كن.
     مردگفت، گرانشي بازوهاي مارپيچي و شاخه‌هاي تا ابد سوزان تو و اين كهكشانِ انزال خوكِ راه شيري.
     زن گفت، تا ازكران‌ تاكران تاريكي. تا ماه ديگر اهله‌ي خود را تكرار نكند.
     مردگفت، تا ازعمق فضاي تاريك هذلولي، از فاصله‌ي صدها ميليون سال نوري، گاه‌گاه نور ستاره‌یي سوسو بزند و سنگ پاره‌هاي سرگردان اين منظومه‌ی سرفه‌ي سگ را روشن كند.

No comments:

Post a Comment