Friday, January 25, 2019


    اوزون‌برون

     زنم عاشق آب بود. بي‌آن كه تشنه باشد، آب  مي‌خورد. نصف شب بيدار مي‌شد، مي‌رفت دست‌هايش را با آب مي‌شست. با آب حرف مي‌زد. آب را مي‌بوسيد.
     خانه‌ي ما كنار كشتزار بادام زميني و پاي تپه‌هاي پوشيده از درخت توت‌سفيد است و دم دست رودخانه‌ي  پَركاپُشت.
     تابستان با فرو افتادن آب در بستر رود، اينجا، آنجا خرپشته‌ها چون كوهان‌ شتر سر از آب ببرون مي‌آورند. بهار، آب همه‌ي پهناي بستر بزرگ رود را مي‌پوشاند. در فصل كولي‌گيري تنه‌ی درختانِ پوسيده‌ي كنار رودخانه پُر از داركرم است. خيزران به دست در طول رودخانه پرسه مي‌زنم. روي علف‌ها مي‌نشينم. كرم درخت، خمير نان فانتزي به قارماق مي‌زنم و در سطح آب به شيطانك رنگيِ ميكال خيره مي‌شوم. كپور، كولمه، زالون، اردك ماهي، زرد پر. اي شيطانك سرخ‌وسفيد و آبي، چرا در آب صاف و لبالب از اكسيژن، دوروبرت چين‌وشكن بر نمي‌دارد. چرا بي‌تابي نمي‌كني. دركانون دواير ريز، جست‌وخيز نمي‌كني؟
     زنم در سَكَرات مرگ دماغش دراز شده بود . اوف كشيد  گفت، او را در بستر روخانه دفن بكنم.
     درخرپشته‌ یي استوانه‌ یي شكل، گودالي كََندم گورخانه با سنگ لحد. خرپشته را به شكل ماهي اوزون‌برون در آوردم و قلوه سنگ‌هاي گردوبِكر بستر رودخانه را دوروبرش تنگ هم رديف كردم.
     در فصل بهار، خيزران بردوش درطول پَركاپُشت بالا و پايين مي‌روم. تنه‌ي درختانِ پوسيده‌ي كنار آب پُر از داركرم است.
     تابستان بستر بزرگ رود خشك مي‌شود و اوزون‌برون سر از آب بيرون مي‌آورد و شب‌ها در تاريكي، نور ماه قلوه سنگ‌هاي بكر را كه نيمه در خاك فرورفته‌اند، روشن مي‌كند.  

No comments:

Post a Comment