شمع بزرگ
كارگاه شمع سازي دكان كوچكي
بود در ميدانچه ي شهرك صدرا با اتاقكي در پشت مغازه. ويترين پر از شمعهاي رنگارنگ
ريزودرشت. شمع زودسوز،شمع ديرسوز.آن كه آرام وكُند ميسوزد. آن كه دود نمي كند
و همهجا را سياه نمي كند. شمع سفيد با دودملايم و نورملايم. شمعها، شمعها، شمعها.
روشنايي بخش جشن تولد و عروسيها و عيش ونوشها و شبهاي نوركم سو. در اتاقك پشت
مغازه، پيرمرد دست به كار رتق وفتق. دو سه تا پاتيل، چندتا قالب شمع، روبانهاي
رنگارنگ، نخ و قيچي و جعبههاي مقوايي، پارافين، سلفون، كپسول گاز و رنگهاي سرخ و
سبز و آبي و شرابي روشن.
حالا در اين وقت شب، در ميدانچه ي شهرك
صدرا، كارگاه شمع سازي آتش گرفته است. از دور، از جاده ي كمربندي، از توي ماشين كه
نگاه كني، در تاريكي شب شمع بزرگي را مي بيني با شعلههاي سركش در تاج سر كه خانههاي
تاريك و كج وكوله ي شهرك را غرق نوركرده است.
No comments:
Post a Comment